رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب


دیدم آن نرگس پرفتنهٔ فتان در خواب

خیمه برصحن چمن زن که کنون در بستان


نتوان رفت ز بوی گل و ریحان در خواب

بود آیا که شود بخت من خسته بلند


کایدم قامت آن سرو خرامان درخواب

ای خوشا با تو صبوحی و ز جام سحری


پاسبان بیخبر افتاده و دربان در خواب

فتنه برخاسته و باده پرستان در شور


شمع بنشسته و چشم خوش مستان درخواب

آیدم زلف تو درخواب و پریشانم ازین


که بود شور و بلا دیدن ثعبان درخواب

صبر ایوب بباید که شبی دست دهد


که رود چشمم از اندیشهٔ کرمان در خواب

بلبل دلشده چون در کف صیاد افتاد


باز بیند چمن و طرف گلستان درخواب

دوش خواجو چو حریفان همه در خواب شدند


نشد از زمزمهٔ مرغ سحرخوان در خواب